سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :10
بازدید دیروز :11
کل بازدید :72408
تعداد کل یاداشته ها : 61
103/2/15
7:29 ع

اخیرا تونستم 2 تا فیلم و یک کتاب رو تموم کنم. فیلم رو که می گم تقریبا حدود 6 ساعت فیلم بود.

اولین فیلمی که دیدم فیلم لئون بود.

فیلم از لحاظ استفاده از موسیقی متن و تناسب اوج گیری موسیقی صحنه ها و بازیگری ژان رنو و ناتالی پورتمن زیباست.

موسیقی متن گاهی بیننده رو در استرسی قرار می ده که منتظر صحنه ی بعدی و اوج صحنه می مونه.

البته به نظر من بازی ناتالی پورتمن در اون سن (واقعی )در نقشی که به قولی 18 سالگی است خیلی زود و نابجاست. چرا که 18 سالگی می تونست چهرا ای بزرگتر و رساتر داشته باشه.

همچنین عشق و صحنه عاشقی این دختر که با توجه به سن کم ، می تونه یه جورایی چسپوندن شخصیت ناتالی پورتمن به شخصیت ماتیلدا باشه.

جریان دارای 2 تناقضه.

1- شخصیت ناتالی پورتمن کوچک که بر جایگاه ماتیادای 18 ساله تکیه داده و ماتیلدای 18 ساله.

و عاشق شدن ماتیلدای کوچک به مرد 30 ساله.

2- لئون با بازی ژان رنو :

مردی که در حین خشونت دارای روحی عاطفی است.در صورتی که این جمع ناجور دو صفت می تونه خودش به نوعی فیلم رو تحت شعاء قرار بده.شخصیتی که به راحتی قتل انجام می ده اما در عین حال عاطفیست.

در این جا به نظر من لوک بسون سعی داره تا با جریان سازی عشق قبلی ژان رنو به طوری این تناقض رو حل کنه.

 

فیلم دوم: قلمرو بهشت (پادشاه بهشت) اثر اسکات

فیلم ریدلی اسکات هرچند ساخته شده برای مسلمان ها نیست اما به قول دکتر شاه حسینی اعتراف بزرگی است.

این اعتراف بزرگ مربوط به سومین دوره از جنگ های صلیبی است که در آن دوره صلاح الدین یکی از خلفای آن زمان مسلمانان بوده است.

در اروپا به دلیل اختلافات بین کلیسا و شوالیه ها و مردم ،پاپ ها سعی در آن دارند تا با ایجاد یک دشمن مشترک حواس ها را به سمت دیگری منحرف کنند و اتحادی ایجاد نمایند.

این فیلم اوج جوانمردی مسلمانان و تمایل آنان به صلح را نشان می دهد.

در این میان 50 دقیقه از صحنه های فیلم حذف شده است.این صحنه ها بیشتر مربوط به پیروزی مسلمانان و شکست مسیحیان بوده است.

 این فیلم به شدت مورد اعتراض سران دولت آمریکا بود.

بالین(اورنالد بلوم)

طبق معمول همیشه دولت مردان و سیاستمداران سینمای دنیا سعی در این دارند که فیلم هایی که به سود جریان مسیحیت و آمریکاست را در اذهان عمومی مورد تقدیر قرار داده و لذا به همین واسطه است که اکثر منتقدان اسکار را جایزه ی سفارشی میدانند. مثال آن سقوط شاهین سیاه ریدلی اسکات که فیلمی سفارشی از اسکات بوده و در این فیلم سربازان آمریکایی برای نجات مردمی می روند که اهل سومالی و مسلمانند.داستان در روند ود با  نشان دادن جوانمردی این آمریکایی ها و  خشن و وحشی بودن سومالی ها سعی در تخریب مسلمانان دارد.منتقدان فیلم های بعدی مثل نجات سرباز رایان و دیگر فیلم های از این دست را ادامه دهنده راه اسکات می دانند.سینمای سلطه گر جهان این فیلم  را bold کرده و سعی دارد که این فیلم بر پادشاه بهشت سایه بیندازد.

در فیلم پادشاه بهشت در سکانس آخر تیبریاس(جرومی ایرونز) به بالین(اورلاند بلوم)  این نکته را که ما در ابتدا برای رضای خدا آمدیم و فهمیدیم که جنگ برای پول و ثروت بوده نه برای خدا تیر آخر را میزند. اما این از محدود دیالوگ ها نیست. جایی که بالین به صلاح الدین می گوید که وقتی مسیحیان برای گرفتن اینجا آمدند تمام مسلمانان را تکه پاره کردند و چه تظمینی هست که شما این کار را نکنید او می گوید که ما مسلمانیم.

در ابتدای این فیلم اورشلیم را سرزمین بخشش نشان می دهد ودر اخر فیلم بهانه ای برای جنگ طلبی پاپ و پادشاهان اورپایی.

جالب اینجاست که ویکی پدیا این فیلم را فیلمی تخیلی می نویسد.

در صورتی که در انتهای فیلم خود به جریان این فیلم و زمان تاریخی آن اشاره نموده است.

و باز هم می گم به قول دکتر شاه حسینی این فیلم هرچند برای مسلمانان ساخته نشده اما اعتراف بزرگی بوده است.

 

و در اخر:

کتاب طوفان دیگری در راه است .

این کتاب به نظر من در با مخلوط کردن واقعیت و فرضی محال که نه محال که شاید کم اتفاق سعی در به کار انداختن موتور داستان دارد.

زن فاحشه ای که در جریان یک تصمیم تمام زندگیش عوض می شود تا جایی که چشم برزخیش باز می شود.و پسری که از شدت شهوت جنسی در مراسم عروسی عاشق و نه عاشق که محسور این زن می شود و در نهایت با مش خجه که همان خدیجه ولی پور کلفت زینت که 10سال از زینت بزرگتر است ازدواج می کند.

و مردی که پاچه خوار بزرگان دربار بوده و بعد از انقلاب با توبه کردن به حاجی امین تبدیل می شود.

و نجوه شهادت کمال و تعریف چگونگی عالم بالا.

تداخل این داستان با حضور شهید چمران شاید بیشتر سعی در تقریب کردن داستان به ذهن بیننده با اوردن مصداق های ذهنی است.

اما به هر حال همزاد پنداری خواننده با این اثر به صورت خیلی سخت صورت می پذیرد.

به هر حال این کتاب به نظرم نتوانسته انچنان مثل بقیه کتاب های سید مهدی شجاعی حداقل از انسجام نوشتاری برخوردار باشه.

تا حدودی سعی دارد بعضی از مطالب اجتماعی را به خواننده بفهماند اما این موضوع باعث نمی شود که انسجام و واقعیت گرایی داستان کامل شود

.

 


91/3/19::: 6:17 ع
نظر()
  
  

تق تق تق

تازه همین دیروز نعلش را عوض کرده بود. همین دیروز پیش همین برادر دینیمان که سرتاسر شهر را پر کرده اند. و اگر نبود این ام القرا ...

داشت کم کم کمان کف پایش شروع به ترکیدن می کرد. گاهی لیز می خورد و نزدیک بود از عرش به فرش بیفتد.

کمان کف پایش دیگر توان چله های راهروی این اداره و آن اداره و این اتاق و آن اتاق را نداشت.آن قدر غم داشت که دیگر این تیر های غیب بر تنش پشه وار و ویز ویز کنان رد شود. اما دیگر طاقتش تاب شده بود. تابی که هر لحظه امکان داشت از هوا با معلق زدنی نفسش را در بیاورد و تقدیم همان جناب موت المیوت کند.

آخر دلش را به دریا زد و رفت پبش همین برادران دینیش که کفشش را وصله بزنند.

الان دیگر این صدای تق تق نمی آمد اما انگار چیزی اذیتش می کرد.

دیگر ارام راه می رفت و عادت کرده بود پشت پایش را مقدمتر از کف پایش زمین نگذارد..

همین دیروز بود که نعل ها را عوض کرده بود که دوباره صدای کف پایش شروع شد.

می گفت : تو با این کفش ها چه می کنی که این طور داغونه. نمی تونی درست راه بری.

او هم دیگر حوصله اش از این کفش ها بهم  خورده  بود. می گفتند تولید ترکیه است.همین ترکیه که تا دروز لائیک بود و امروز دائیه دار اسلام شده.

خسته تر از آن بود که شاید یک عصر مرده و خسته را  با این تن نحیفش از لجن زار  عادت کردن نجات دهد.

 

........................................................................................................................

داشت راستش را می گفت.

دست خودش نبود. انگار همین دیروز بود و آشنایی همین چند ساعته.

تا قاضی خواست چماق زرینش را روی میز بکوبد

آقای قاضی همه مرا می شناسند. تا همین دیروز داشتم برایشان بار می بردم.

خروار داشتم برایشان آن پرونده هایی را که هیچ کدامشان راضی به تحمل یک ورقش را نداشتند.

همان بوی الکل کثیفی که تا دروز تمام جسم خسته ام را نابود می کرد.

حالش خوب نبود اما راست می گفت.

جز او دیگر کسی ندیده بود جسدی را که او از روی زمین بر می داشت.تن خسته ای را که تا همین دیروز پایش با کلاچ ماشین جوش سرد می خورد تا دنبالش توی همین خیابان هایی که تا چشمت را وا می کنی میبینی در یکی از بمبست هایش گرفتارش شدی میگشت.

خسته بود اما راستش را می گفت. منگ زده بود.زنگ زده بود و آثار دستش روی شاسی موبایل او که تازه دم دم های آخرش عمرش بود  و به هزار زور و نفسی داشت خودش را از خواب بی موقع نجات میداد. اما نشد

.............................................................................................

موبایل را که اوردند برای شهادت. تمام اسرار .............

سلام.

سلام.

الان کجایی؟

تو چی کار داری!!! زیر همین سقف آسمون.

مگه بهت نگفته بودم دیگه دوست ندارم بری و بیای

بوق .....................

دیگر هیچ چیزی مشخص نبود.

صدا قطع شد اما باز هم تمام حقیقت نبود.

چراغ های ترافیک را که برای شهادت آوردند.

سلام.

سلام

الان کجایی؟

تو چی کار داری؟ زیر همین سقف آسمون.

مگه بهت نگفته بودم دیگه دوست ندارم بری و بیای

دستش را از پشت گرفت و سریع کشید

او هم دستش را می کشید..

درگیر شدند. داشتند به هم فحش می دادند

و  از کادر خارج شدند.

داشت راستش را می گفت . حالش خوب نبود.

قبل از انکه با فحش و ناسزا بزنندش با همان چوب دستی مرحوم حالش را جا آورده بودند.

این تیر اخری عجب تیری بود که صدایش را تمام موبایل ها دنیا ثبت کرده بودند.

 

 

 

 


91/3/11::: 3:19 ع
نظر()
  
  
<      1   2   3   4   5      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ و غباری از دل و خدایی که در این نزدیکی است
+ با سلام.با مطلب جدیدی به روزم. یا علی