امروز عصری توی حرم شها بودم.
ئلم هوای قدیم رو کرد. هوای اون روزها که با بچه ها با هم بودیم.
امین ، محمد مهدیانفر، باقر کریمی ، معین محمدی ، سید مرتضی جباری ، مهدی یگانه زاده ، دویی حمید خودمون بذرافشان ، علی ساریخانی.
شب هایی که توی کانکس سرد حرم هممون از سرما یخ می زدیم اما گرمای وجود دوستای خوبی مثل اونها هیچ کس رو نمی ذاشت که احساس سردی کنه.
تو این قافله فقط من عقب افتادم.
همشون بچه های خوبین و من.
این رو نمی نویسم که بگم من .....
ولی هر وقت اخلاصشون رو می دیدم ، می فهمیدم که سال ها باید رفت تا به اونها رسی. همشون.
من موندم توی بی اخلاصی و ....
خدایا باور کن دوست دارم بمیرم .
به اون چیزی می خواستم رسیدم. یه رفقایی که انصافا از خودم سر تر بودن و هستن و الان که دیگه دور و ورم نیستن ..................یا علی.
ولی حیف که نتونستم پا به پاشون برم.فقط ادعا بودم و ادعا.
همیشه مدعی بودم و هیچ وقت نشد یک بار جرات داشته باشم و مثل اونها باشم.
خدایا به حق محمد و آل محمد کمکشون کن.