بگذر از نِی من حکایت می کنم
« هادی خرسندی »
شعر طولانی بود و بقیش هم با مزاج من سازگار نبود.ولی انصافا
این همه تقدیر ، هی دم می زنیم
ناله از دل ناز و دلبر می زنیم
از تمام رازهای سر به مهر
گاه دم گاه باز دم ، میزنیم
حق معدوم است ما را پر نصیب
کفر گویم ، از خدا دم می زنیم
می (شراب)خوریم و مسکر و کفر و...
تا هوا پس دیده حرف از حق می زنیم
حرف حق تا خوش است و بر مزاج
در دهان کلب باشد هم ، می زنیم
تا بگویند بحث دین و زندگی است
از خدا تا حضرت خاتم ، هم می زنیم
از علی گوییم و اخلاص عمل در نیتش
لیک ما شمریم ، از حر دم می زنیم
از تو گوییم من فدای تو بشم ......
لیک وقت موعد از ناراحتی ، دم می زنیم
از تو گوییم من فدای تو بشم ......
لیک داغ سینه را ، مرحم می زنیم
جان من قربان یک جنبش چشمان تو
گر قیامت شد تو را ، دم می زنیم.
یا علی
قاسم محمدی