سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :17
بازدید دیروز :1
کل بازدید :73400
تعداد کل یاداشته ها : 61
103/9/4
6:1 ع

روشنفکر بازی

وقتی خدا دوباره بازیچه می شود.   وقتی که صورت لم یزرعش کثیف میشود. وقتی که تک سیگار دود شده در دهان  دوای درد شهیر می شود.

وقتی که انکار قدرت او   تنها برای دقایقی فقیر می شود. وقتی تمام طلوعش همین و بس  ،کمکم خدای خودش را اسیر می شود.

وقتی برای دمی هم شده   بازم برای خدا امیر میشود. اینجا برای کمی مشهور شدن   انکار هستی او ،  پنیر  میشود.

اینجا برای طلوع زمین گیر ،  الطاف حضرت حق بی نسیب می شود.

تنها برای لحظه ای هم شده   شاعر جفنگ گفته و بی رقیب می شود.

شاید طلیعه ی فردای خود  شود       آنجا که  خالق انسان  غریب می شود.

آنجا برای همه مردست ولی     تنها برای ماست که خدا  امیر میشود.

 

ماندن یا نماندن

 

شاید برای همین است زندگی     چوبی میان چرخی خمیر میشود.

اصلا همین نفس ، ماندن من است     تا اخرین نفس کسی اسیر می شود.

دامی که بر تن خورشید بسته اند.  امروز نسیب تنی نحیف میشود.

اینجا طلوع همه ، رنگ قرمز است.      اما طلوع من  است که  غلیظ می شود.

اینجا تمام جنس ها نازک اند     تنها خیال من است که ضخیم می شود.

چشمان خسته را که  شبانی  نداده اند.   اینجا برای من است  که نمیر  می شود.

من روی حرفهای خدا بسته ام امید           گرنه که تابه سحر ناامید می شود

خسته میان نفس ها زدن      گفتند بیا که کسی مریض می شود.

رفتم به بستر او مردنم گرفت      بستر برای من است که تمیز میشود.

سرمای مردن من  شروع شد.     انجا که دست پرآب ،  کویر میشود.

اینجا برای لحظه ای هم سکوت شد..    تشییع پیکری است که غریب میشود

یک ان برای تششیع پیکرش      گفتند که فاتحه هم بی نسیب میشود

یک آن میان ماندن و رفتن نمان بمان     اینجا کبوتر من است اسیر میشود.

 یاعلی

/////////////////////////////////////////////////////

پ ن ها///

چنان خسته ام که خلاصش کردم. دو تا از شعرای چند مدت پیشمه.

امشب جشنی به مناسبت میلاد حضرت زهرا بود. کفشم رو داده بودم افغانیه برام میخ بزنه. یکی از میخ ها صاف اومده بود بالا.

بعد جشن که پام رو نگاه کردم حداقل 5 (بابا نیم سانت من یادم رفته / رو بزارم حالا گفتم  ملت می خونن میگن میخه از رو پام زده بیرون.) سانت سوراخ شده بود و خون می اومد.

درگیری اخر هم با پسری که گیر داده بود بستنی جشن رو میخوام و تا بستنی نیاری من نمیرم خودش داستانی بود.

2-  امروز بعد از کلاسم بیکار شدم وسری به شب شعری زدم که توی تالار فجر بود. عده ای که اونجا بودند کلا از تریپ های روشنفکربازی ها بودن با شعر های درپیتی که نمی شد گفت شعر بود و عده ای هم سیاسی و ....

در اخر برنامه داور به قولی شب شعر گفت که ادبیات کهن باید یه تاریخ بشه.نه یک ادبیات.

من یه تیکه از حرفاش رو طبق گفته های قبلیم قبول داشتم و اون هم نگنجیدن در قالب بود اما اینکه بیایم و برای بالا بردن شعر نو شعر کهن وزیبا رو بیخیالش بشیم حرکت غیر منطقیه.میگفت ما باید به سعدی ها و حافظ ها حالی کنیم که اونها تاریخ شدن و توی این میدون شاعرهای جدید تری داریم. حتی می گفت از سهراب و نیما هم باید گذشت.(طرف جوگیر شده بود.)

 

 


91/2/27::: 1:47 ص
نظر()
  
  

 

بسم الله الرحمن الرحیم

نامه ته همین متنه زیاد عجله نکن.

اونروز تفسیر قران داشتم.روزش مهم نیست داشتن کلاس تفسیر قران کرمیش  مهمه.

معمولا طبق همیشه که عصرا کلا توی چرته و هوای شیراز هم نمیذاشت تحمل کنم به زور خودم رو جمع و جور کردم تا تفسیر قران این هفته رو حداقل با دقت بفهمم. جان خودم علاقه وافری به بحثاش پیدا کردم فقط فیزیولوژی بدنی و هوایی اجازه بیدار موندن سر کلاس رو  نمی ده تا اینکه یکی از کلاسای جبرانی درسه افتاد صبح توی اون روز تفسیر این ایه ها بود که در زیر شرحش رو میارم و ادامه هم یه صحبت انتهایی.

 

((وَبـِالْو الِدَیـْنِ إِحـْسانـاً اِمّا یـَبْلُغنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ اءَحَدُهُم ااءَوْ کِلا هُما فَلا تَقُلْ لَهُما اُفٍّ وَلا تَنْهَزْ هُم ا وَقُلْ لَهُم اقُوْلاً کَریماً)) (اسراء/23)
و به پدر و مادر نیکی کنید! هرگاه یکی یا هر دو به سن پیری رسند، کمترین اهانتی به آن ها وا مدار! وبر آن ها فریاد مزن ! و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارنه به آنها بگو!

(وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا کَما رَبَّی انی صَغیراً)) (اسراء/24)
و بـگـو: پـروردگـارا! هـمـان گـونـه کـه آن هـا مـرا در کـوچـکـی تـربـیـت کـردنـد، مشمول رحمتشان قرار ده ! 

((وَوَصَّیْنا الاِْنْسانَ بِو الِدَیْهِ حَمَلَتْهُ اءُمُّهُ وَهْناً عَلی وَهْنٍ)) (لقمان 14)
و مـا بـه انـسان درباره پدر و مادرش سفارش کردیم ؛ مادرش او را با ناتوانی روی ناتوانی حـمـل کـرد 

 

نکته های خیلی زیادی توی این ایات هست که میشه گفت اما من اینها رو ازش گرفتم.

یک اینکه نگفته مادر و پدر مومن و احترام به اونها رو مشمول همه مادر ها و پدر ها کرده.

دو : حق اف گفتن که یک کلمه کوچیکه هم ندارم.

سه   ، والدین کاشتند و ما خوردیم    ما بکاریم و والدین بخورند.

چهار: توی یکی از آیات ادامه همین بود که میگفت باید از لحاظ قلبی صاف باشی نه اینکه هیچی بهشون نگی بگی این حله. مثلا اعصابت خورده حالا نونت دیر شده بگی برا رضای خدا هیچی بهش نمی گم

حرفشون نمیزنم. نه باید چهره شادی داشته باشی و با قلب بهشون احترام بذاری.

 

حالا بحث اینه که دوست داشتم یه نامه برای مادرم بنویسم. می دونین چرا نامه و همش نامه می نویسم . چون نامه تنها صورتی از گفتگوی بین 2 نفره که تمام مسائل رو میشه ریخت رو دایره ولی خجالت نکشی.

 

سلام  مادر

نمی دانم از کجا شروع کنم.از هرجایی از زندگیم که دوست داری برایت شروع می کنم. دوست دارم از شادی هایم بگم  تا حداقل کمی از آن غم هایی را که برایم کشیدی زدوده و از شادی هایی را که یکجا

هاپولی کردم و تقسمش نکردم  نصیبت شود.دوست دارم  از جایی از زندگی برایت بگویم که شادی.

مادرم:

تمامی زندگی پر سختیت را که می بینم نقطه های شادیت به اندازه ی ای کم است که به انتهای این متن فقط اندکی در حد چند ثانیه بیشتر طول نمی کشد.

اما می خوام دیگر از غم هایت به من هم سهمی دهی تا کمی جانت آرامش بگیرد. غم هایی که روز به روز صحرای پیشانیت را به کوهسار پر از جویبار تبدیل کرده.

می خواهم از رشادت هایت بگویم که گاه و بی گاه نصیبم کردی. از شب بیداری هایت.

نمی دانم شاید همیشه آنچه سخت است درگیری واژه هایی است که جان کلام را نمی دهد و فکری است که در چکاچاک کلمات مثال نوری می درخشد و میمیرد.

تو تمام غم ها را در جام وجودت محبوس کردی تا شاید ما را در گردباد غم پناهگاهی شوی.

مادر جانم:

غم هایت هم جنس دیگر دارد. نه غم نان داری و نه غم اب . نه غم نخریدن لباس های رنگی و تیپ آنچنانی و کلاس های عجق وجق که این روزها در این شهر پر شده و به خیال عده ای روشنفکریست و نه 

غم کلاس  زبان و رانندگی و  کلاس های محفل پر کن.

مادرم. غمت هم جنس دیگری دارد.

و اینجاست که می دانم ام ابیها یعنی چه.

ثانیه های انتظار ورود پدری را که از فرط مریضی و لطف ترکش های سرش و عنایت موج انفجار و خوش بحالی دکتر هایی ، که تا سیم های پدر به خیال ما قاطی می کرد و به خیال عرشیان متصل ، سرنگی

ناقابل به شریان بازوانش تزریق تا که شاید دیگر یاد صحنه های تیر و ترکش و خمپاره نیفتد و بخوابد.

و چه سختی هایی را کشیدی و چه مادری برای پدر بودی.

مادرم: 

یاد ندارم که یک بار غفیله هایت برای خودت خرج شده باشد. هرچه می خواندی و میخوانی یا برای من بود و یا سلامتی پدر و یا قبولی برادرم و یا یا یا یا یا و این یا کی تمام می شود تا کمی هم نمازهایت نثار

وجود نازنین خودت شود.

یاد ندارم دعاهایت رنگی از خود داشته باشد و تا از خدا چیزی را می خواهی همان یاهایی است که تمام نشدنی است و ای کاش من هم چنان قربی داشتم تا روز و شب یاهایم تماما نصیب تو شود و اما تو

مادری و بهشت زیر پای مادران و من فرزندم و خام و پرخاشگر (1) و کفران گر نعمت های خدایی .

مادرم :

و چه سخت اس وقتی سرم را در آغوشت می گذارم و با دست های خود سرم را نوازش می دهی و آنچان با محبت دست های ترک خورده ات را بر سر و صورتم می کشی که گاه خیال می کنم همان کودک

 چند ساله دیروزم و چنان آرام که شاید این پسر خفته به بالین نکند صورتش کمی از دردهای سالیانت را حس کند.

مادرم :

و تو چه ای که تا جهان برپاست و تا عالمی هست و ادمی دیگر واژه ای به قشنگی مادر پدید نمی آید و دامنی که صعود کننده معراجیان عالم.

مادرم :

این روزها می گویند روز توست. ولی مادر روز تو هر روز است. روز تو آن روزی است که شادی .

 

یا علی

////////////////////////////////////////

پ ن 1/ تا جایی که سراغ دارم هیچ گاه حرف تند نزدم که ناراحت بشن و اگر گاهی از دستم پریده باشه سریع عذرخواهی کردم.

 


91/2/22::: 10:45 ع
نظر()
  
  
<      1   2   3   4      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ و غباری از دل و خدایی که در این نزدیکی است
+ با سلام.با مطلب جدیدی به روزم. یا علی