نمی دانم و نخوانده ام که جلال آل قلم چه نوشت و چه ننوشت اما مسرورم و شاد که چه نام نوشت.
شاید به ترین همین بهترین باشد و بس.
اینجا آنجاست که مخلوط حقیقت و مصلحت و تعصب می شود خیانت.
خون هایی که می خوریم و رنج هایی که می بریم.دستم را می جوم تا اینکه نشاید گوشت های مفنگی که سراسر حشیش بی خردی است کالبدم را مسموم کند. شاید اگر برای رضای خدا نبود تمامیدهانم را از حقیقتی که جانم را آتش می زد تهی می کردم.
اگر ساکتم تنها برای رضای اوست و اگر حرف می زنم تنها با چاه هایی است که خود پر از صداهایی است که اتش میزند.
چشمم می بیند و خونم می جوشد و آهم می سوزاند و وای بر آهم که از انتهای سینه ام از انتهای انتهای خاکستر های سوخته ی سال های قریب به آنم شعله می شکد و اگر نبود یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللهَ مَعَ الصابرین تمام عالم را با نعره هایم می سوزاندم و من تنها منتظر روز آخرم روزی که دریده می شود جامگان خلیفته اللهان و دوست دارم آن زمان را که حق آَشکار شود.
می گویند که سخت گیری ولی کاش بود مکشوفاتی آنی تا ببینند چه سخت است سوزش جان آدمی.
وای وای وای
می سوزانم می سوزانم.می سوزانم. می سوزانم.
یا الله ؛یا الله ،یا الله