غزل چشم غزل چشم تو را گفتم و مدحوش شدم قطره اشک تو را دیدم و بی هوش شدم گندم و میوه ممنوعه دیدار تو را بلعیدم مهبوط جهان گشتم و بی پوش شدمگفتا که جهان، در بر کردارش باشفریاد خلافت زده ، بر دوش شدمگفتند که عالم همه اصوات جلالیستفریاد سکوتی زده خاموش شدم کن فیکون نگاه توامشب ستاره های سپهر از وجود توروشن کنند هوای مشهد کبری ز بود تومشکل گشا که تو باشی ،خدا کندقانون و کل عالم امکان ،فدای تویعنی که عالم امکان به هم خوردتنها برای کن فیکون نگاه توگر می دهی شفای هزاران مریض و مرضتنها غبارکی است ،ز لطف خدای تو ///////////////پ ن 1:اولی چند مدت پیش بود و دومی برای امام رضا(ع)پ ن2:نظر مثل همیشه یادتون نرهپ ن 3: یا علی